فیسبوک بلاگ سری 10

گل مراد برا اولين بار سوار هليکوپتر مى شه به بغل دستيش مى گه شما گرمتونه يارو من ى گه نه به اون يکى بغل دستيش مى گه شما گرمتونه يارو مى گه نه بعد رو مى کنه به خلبان: آقا اين جا کسى گرمش نيست اون پنکه رو خاموش کن 

_______
زنه شوهرش رو واسه نماز صبح بیدار کرد!
شوهره گفت: ول کن بعدا قضاشرو میخونم!
زنه گفت: ولی شرع گفته باید سر وقت بخونی
مرده گفت: ولی شرع گفته ۴ تا زن هم میتونم بگیرما
زنه گفت بخواب عزیزم خدا خیلی بخشندست :))  
_____________
کلفتی که تازه به استخدام آقا و خانم مسنی درآمده بود، می گفت: من آدم خیلی سخت کاری هستم، توی دهمون که بودم هر روز از هشت تا اسب و الاغی که داشتیم نگهداری می کردم، هیچ هم خسته نمی شدم، تازه شما که فقط دو نفرین!
__________
زن: عزیزم! یادته روز خواستگاری وقتی ازت پرسیدم چرا می خوای با من ازدواج کنی، چی گفتی؟ شوهر: آره، خوب یادمه، گفتم: می خواهم یک نفر را در زندگی خوشبخت کنم  زن خوب، پس چی شد؟ شوهر: خوب، خوشبخت کردم دیگه. زن: کیو خوشبخت کردی؟ شوهر: همون بیچاره ای رو که ممکن بود با تو ازدواج کنه
________
به یه نفرمیگن :ببخشید جسارتا واقعاشرمندم روم به دیوار اسم شما چیه؟؟میگه اینجورکه توپرسیدی احتمالا: مدفوع
___________
یه روز یه حیف نون می خواسته گردو بشکنه؛ گردو رو میذاره زیر پاش با سنگ میزنه تو سرش !!؟؟؟!!!
______________
زن سیاه پوسته ساپورت قرمز میکنه پاش به شوهرش میگه:عزیزم خوب شدم شوهرش میگه:شکل انبر دست شدی
__________
گل مراد تو قطب روزه میگیره
آفتاب شیش ماه دیگه غروب میکنه
روحش شاد و یادش گرامی باد...

طنز بلاگ



تاريخ : جمعه 22 دی 1392برچسب:فیس بوک,فیسبوک,فیسبوک ابی,جوک های فیس بوک,جوک های فیسبوک,فیسبوک خنده دار, | 18:28 | نویسنده : رضا هوایی |